آداب کسب و کار (3)

نويسنده:فيض کاشاني

باب چهارم : احسان در معامله

خداى تعالى هم به عدالت امر فرموده است و هم به احسان ، در حالى كه عدالت تنها وسيله نجات و در تجارت به منزله درستى سرمايه است . اما احسان باعث رستگارى و رسيدن به سعادت است و نسبت به تجارت به منزله سود است ، و كسى كه در معاملات دنيا به سرمايه قناعت كند، از عقلا شمرده نمى شود؛ همين طور در معاملات اخروى . از اين رو براى شخص ديندار سزاوار نيست كه بر عدالت و اجتناب از ظلم و جور بسنده كند و راه هاى احسان را ترك گويد، در حالى كه خداى تعالى فرموده است : (( و احسن كما احسن اللّه اليك . )) (58)و نيز فرموده است : (( ان اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان )) (59). و باز مى فرمايد: (( ان رحمة اللّه قريب من المحسنين ((ع (60). مقصود ما از احسان ، انجام دادن عملى است كه باعث منفعت طرف معامله باشد در حالى كه آن كار واجب نبوده ، بلكه از راه لطف انجام شده است ، زيرا كه واجب در باب عدالت و ترك ظلم وارد است كه ما گفتيم ، و شخص با يكى از شش كار ذيل به مقام احسان مى رسد:
اول ، در مغبون ساختن يكديگر، شايسته آن است كه بيش از حد معمول طرف معامله را مغبون نكند؛ اما اصل مغبون ساختن مجاز است ، زيرا بيع براى منفعت است و منفعت جز با مغبون كردن اندكى امكان ندارد ولى بايد حد تقريبى آن رعايت شود؛ زيرا مشترى وقتى بيش از سود معمول مى پردازد يا به دليل علاقه زياد او به آن جنس است و يا به خاطر نياز فراوان او به آن در آن لحظه . در هر صورت شايسته است كه از قبول آن مبلغ زايد خوددارى شود و اين از جمله موارد احسان است و هرگاه كتمان حقيقت نباشد، دريافت سود بيش از حد معمول ، ظلم نخواهد بود. بعضى از علما بر اين عقيده اند كه مبلغ غبن اگر بيش از يك سوم بهاى جنس ‍ باشد مستلزم خيار فسخ مى شود، البته ما اين را قبول نداريم ، ليكن شرط احسان آن است كه غبن را از آن حد تنزل دهد. نقل مى كنند كه يونس بن عبيد، لباسهاى فروشى با نرخهاى متفاوتى داشت ، هر كدام را چهار صد درهم نرخ گذاشته بود در صورتى كه نرخ نوعى از آنها دويست درهم بود؛ خودش به نماز رفت و برادرزاده اش ‍ را در مغازه گذاشت مرد باديه نشينى آمد يك لباس به چهارصد درهم خواست و او يكى از لباسهاى دويست درهمى را عرضه كرد اعرابى آن را پسنديد و خريد و با خود برد؛ همين طور كه لباس در دستش داشت و مى رفت ، يونس با او روبرو شد، و لباس را شناخت پرسيد: چند خريدى ؟ گفت : چهارصد درهم ، گفت : بيشتر از دويست درهم نمى ارزد، برگرد تا بقيه پولت را پس بگيرى ؛ او گفت : اين لباس در ديار ما به پانصد درهم مى ارزد و من راضى ام . يونس گفت : برگرد، كه خيرخواهى در راه دين بهتر از تمام موجودى دنياست . سپس او را به مغازه برگرداند و دويست درهم را به او پس داد و برادرزاده اش را سرزنش كرد و گفت : آيا خجالت نكشيدى ؟! آيا از خدا نترسيدى كه چنين استفاده اى را ببرى و خيرخواهى مسلمانان را ترك كنى ؟! او گفت : به خدا سوگند ناراضى نشد نخريد. يونس گفت : تو چرا براى او نپسنديدى آنچه را خودت مى پسندى ؟. در اين قبيل موارد اگر پنهان داشتن نرخ و كتمان حقيقت در ميان باشد، از باب ظلم بر ديگران است كه قبلا بحث آن گذشت .
در حديث آمده است : (( فريب دادن كسى كه در قيمت جنس به فروشنده اعتماد مى كند، حرام است )) ؛(61) زبير بن عدى مى گفت : (( من هيجده تن از صحابه را درك كردم كه هيچكدام از آنها دوست نداشت كه گوشتى را به درهمى بخرد. بنابراين گول زدن چنين كسانى كه اعتماد مى كنند حرام است .))
مى گويم :
در كافى از امام صادق (ع ) رسيده است : (( فريب دادن كسى كه در نرخ كالا اعتماد مى كند، حرام است )) (62) و در روايت ديگرى آمده است : (( گول زدن مؤ من حرام است .)) (63)
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: (( سود دادن مؤ من به مؤ من رياست ، مگر آن كه بيش از صد درهم خريد كند، در آن صورت به قدر خوراك همان روز سود گرفتن مانعى ندارد، و يا اين كه براى تجارت بخرد، در آن صورت سود بگيريد ولى با ايشان مدارا كنيد.(64)
از آن حضرت نقل است كه فرمود: (( هرگاه كسى به ديگرى بگويد: بيا با تو خوب معامله خواهم كرد، سود گرفتن از او حرام است .)) (65)
ميسر گويد: (( به امام باقر (ع ) عرض كردم : همه مشتريهاى من ، برادران ايمانى من هستند، يك حدى براى معامله با آنان تعيين بفرماييد كه من از آن حد تجاوز نكنم ؛ فرمود: اگر برادرت را دوست دارى بسيار خوب ، اگر نه همچون بيناى با دقت جنس ‍ را بفروش .)) (66)
غزالى گويد :
(( اگر حق پوشى نباشد، احسان است ، در صورتى كه كمتر معامله اى است كه جز با نوعى از كتمان حق و پنهان داشتن نرخ روز انجام گيرد، در صورتى كه احسان محض ‍ آن است كه از سرى سقطى نقل كرده اند كه وى يك كر بادام به بهاى شصت دينار خريد و در يادداشت روزانه اش نوشت ، سه درهم سود آن باشد و گويا نظر وى اين بود كه هر ده دينار، نيم دينار سود ببرد، قيمت بادام به نود دينار ترقى كرد، دلال كه خود از خوبان بود نزد سرى آمد و بادام ها را به نود دينار درخواست كرد. سرى گفت : من با خود قرار دادى بسته ام و ديگر آن را به هم نمى زنم و جز به شصت و سه درهم آنها را نمى فروشم دلال گفت : من بين خود و خدا عهد كرده ام كه با هيچ مسلمانى تقلب نكنم ، از اين رو جز به نود دينار از تو نمى گيرم . مى گويد: نه دلال از او كمتر خريد و نه او به بيشتر فروخت . اين احسان محض از دو طرف بود، زيرا كه با علم و آگاهى به حقيقت قضيه صورت گرفته است ؛ و هر كس به منفعت كم بسنده كند معاملاتش زياد خواهد بود و از معاملات مكرر سود زياد خواهد برد، و به اين سبب بركت ظاهر خواهد شد.
على (ع ) در ميان بازار كوفه ، مرواريدى را مى گرداند، و مى گفت : (( اى گروه بازرگانان ، حق را بگيريد و حق را بدهيد تا در امان باشيد، منفعت كم را از دست ندهيد تا از منافع زياد محروم بمانيد.))
از كسى پرسيدند: علت ثروتمندى تو چه بود؟ گفت : سه چيز: هيچ نوع سودى را هرگز رد نكردم ، و هيچ گاه درخواست فروش حيوانى نشد كه من آن را تاءخير بيندازم ، و نسيه فروشى هم نكردم . مى گويند: وى هزار شتر فروخت و هيچ سود نبرد مگر زانوبند شتران كه براى او ماند. وى هر كدام را به يك درهم فروخت و از اين راه هزار درهم منفعت عايدش شد و هزار درهم نيز مخارج آن روز شتران به نفع او شد.
دوم ، در تحمل غبن ؛ مشترى اگر طعامى و يا چيزى را از ضعيف و تنگدستى خريدارى كرد، اشكالى ندارد كه غبن را تحمل كند و سهل بينگارد و درباره فروشنده احسان كند و مشمول سخن پيامبر (ص ) شود كه فرمود: (( خدا بيامرزد آن كس را كه خريد و فروش را ساده و آسان بگيرد.)) (67)
اما اگر از تاجر توانگرى چيزى خريد كه بيش از حد نياز، سود مى جويد، تحمل غبن از چنين كسى پسنديده نيست بلكه تضييع مال بدون اجر و سپاس است در حديثى از طريق اهل بيت (ع ) رسيده است : (( آدمى كه مغبون شده ، اجر و سپاس ‍ ندارد.)) (68)
مى گويم :
اين حديث به طريق ما (شيعه ) از امام صادق (ع ) روايت شده است .(69)
غزالى گويد :
(( حسن و حسين (ع ) و ديگر برگزيدگان پيشين در خريد، دقت كامل مى كردند، با وجود اين ، مال زيادى را مى بخشيدند. به يكى از ايشان گفتند: در خريد، روى مقدار اندك دقت زيادى مى كنى و سپس مقدار زيادى را مى بخشى و اهميت نمى دهى ؟ فرمود: كسى كه مى بخشد، از زيادى مالش مى دهد اما كسى كه مغبون مى شود در حقيقت عقلش را فريب داده است . يكى از اين بزرگان گويد: همانا من عقل و بصيرتم را فريب مى دهم ولى فريب دهنده را بر آن مسلط نمى كنم و هرگاه بخششى مى كنم در حقيقت براى خداى تعالى داده ام و براى او كار زيادى انجام نداده ام .
سوم ، دريافت كامل بهاى كالا و ساير مطالبات و احسان در آن ، گاهى به سهل انگارى و چشم پوشى از مقدارى است و گاهى نيز با مهلت و تاءخير دريافت وجه است و گاهى با مسامحه در مطالبه پول نقد (و كيفيت طلا و نقره ) است ، همه اينها مستحب و در مورد آن تاءكيد شده ، پيامبر (ص ) فرمود: (( خدا بيامرزد كسى كه فروش را نيز بمانند خريد و درخواست خريد آسان بگيرد.)) (70) پس بايد دعاى پيامبر (ص ) را مغتنم شمارد.
پيامبر (ص ) فرمود: (( ببخش تا به تو ببخشند)) (71)، و آن حضرت فرمود: (( هر كه تنگدستى را مهلت دهد و يا از او بگذرد، خداوند محاسبه او را آسان بگيرد)) و در عبارت ديگر آمده : (( خداوند او را در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه عرش خدا نيست ، در سايه عرش خود قرار دهد.)) (72)
پيامبر (ص ) فرمود: (( مردى بود كه بر خود ستم كرده بود، به حساب وى رسيدند و حسنه اى در نامه عملش نيافتند. از او پرسيدند: آيا هرگز كار نيكى انجام داده اى ؟ گفت : خير، جز اين كه من مردى بودم كه از مردم طلبكار بودم و به غلامانم مى گفتم : با توانگران مسامحه كنيد و به تنگدستان مهلت دهيد - و در عبارت ديگر - گفت : از تنگدست چشم پوشى كنيد، پس خداى تعالى فرمود: ما به گذشت از تو سزاوارتريم ، اين بود كه خداوند از او درگذشت و او را آمرزيد.)) (73)
و آن حضرت (ص ) فرمود: (( هر كس يك دينار مدتى وام دهد، براى هر روز تا آخر آن مدت ثواب صدقه در نامه عملش نوشته مى شود و چون موعد آن سر آيد و مهلت دهد، در برابر هر روز به قدر آن وام ثواب صدقه دارد.)) (74)
يكى از پيشينيان به خاطر اين خبر، دوست نمى داشت كه بدهكار وامش را بپردازد تا اين كه هر روز مطابق تمام وام ثواب صدقه را دريافت كند.
و آن حضرت (ص ) فرمود: (( ديدم روى در بهشت نوشته اند، صدقه ده برابر ثواب دارد و قرض ، هيجده برابر)) (75). بعضى در معناى اين حديث گفته اند: صدقه به دست نيازمند و غير نيازمند مى رسد ولى جز شخص نيازمند ذلت درخواست وام را تحمل نمى كند.
رسول خدا (ص ) به مردى نگريست كه از مرد ديگرى به خاطر طلبى كه داشت جدا نمى شد. با دست مباركش به طلبكار اشاره كرد: قسمتى از وامت را واگذار، آن مرد، چنان كرد، آنگاه پيامبر (ص ) رو به بدهكار كرد و فرمود: برخيز طلب او را بده .)) (76)
هر كس چيزى بفروشد و بهاى آن را در آن حال ترك گويد و در مطالبه آن شتاب نكند، چنين كسى در معنا وام دهنده است .
در خبر است : (( هرگاه حق خود را با خويشتن دارى ، كامل و يا غير كامل بگيرى خداوند، حساب تو را آسان بگيرد.)) (77)
مى گويم :
در كافى ، (78) از حماد بن عثمان روايت شده كه مى گويد: (( مردى بر ابوعبداللّه (امام صادق ) (ع ) وارد شد، يكى از اصحاب امام (ع ) به آن حضرت شكايت كرد و چيزى نگذشت مردى كه از وى شكايت شده بود آمد. امام صادق (ع ) فرمود: چرا فلانى از تو شكايت مى كند؟ عرض كرد: شكايت مى كند كه چرا من پافشارى مى كنم كه او حقم را ادا كند.(79) راوى گويد: امام صادق (ع ) به حالت خشم نشست ، آنگاه فرمود: گويا تو وقتى كه اصرار در اداى حق خود مى كردى كار بدى نكرده اى ! آيا آنچه را خداى تعالى حكايت فرموده است ، ديده اى كه مى فرمايد: (( و يخافون سوء الحساب ؛ )) آيا توجه دارى كه آنان از خداى عز و جل مى ترسند كه مبادا بر ايشان ستم كند، نه به خدا سوگند كه ايشان نمى ترسند مگر از پافشارى پروردگار بر اداى حق ، كه خداى متعال آن را حساب بد ناميده است ، پس هر كس در اداى حق اصرار ورزد، كار بدى كرده است .))
در كافى آمده است : (( مردى خدمت امام صادق (ع ) عرض كرد: من مالى از يكى از سادات حسنى طلب دارم و گرفتن آن مال مرا خسته كرده در حالى كه ميان من و او سخنانى رد و بدل شد و من از اين كه چيزى بين من و او بگذرد كه باعث اندوه او شود، مطمئن نيستم . امام صادق (ع ) فرمود: راه و روش مطالبه مال اين نيست ، بلكه موقعى كه نزد او رفتى ، بيشتر بنشين و چيزى نگو، آن مرد مى گويد: چند بارى اين كار را كردم ، مالم را دريافت كردم .)) (80)
غزالى گويد :
(( چهارم ، ادا كردن دين ، از جمله موارد احسان درباره دين ، خوب ادا كردن دين است و آن به اين ترتيب است كه نزد صاحب حق برود، و كارى نكند كه او نزد وى بيايد و درخواست اداى حق كند.)) پيامبر (ص ) فرمود: (( بهترين شما كسى است كه از همه كس بهتر اداى دين كند.)) (81)؛ و هر وقت كه توان اداى دين را داشت بايد فورى اقدام كند هر چند كه پيش از وقت ادا باشد و بايد بهتر از آنچه شرط كرده و به بهترين صورت تسليم كند و اگر توانايى نداشت بايد نيت كند كه هر وقت قدرت داشت ، ادا كند. رسول خدا (ص ) فرمود: (( هر كه دينى بر گردنش باشد و او قصد دادن آن را داشته باشد خداوند فرشتگانى را موكل او كند تا از او حفاظت كنند و و براى او دعا كنند تا وقتى كه او اداى دين كند.)) (82)
و هر وقت صاحب حق سخن درشتى به او بگويد بايد تحمل كند و به پيروى از رسول خدا (ص ) با لطف و مدارا با او مقابله كند. گويند شخص طلبكارى وقت سر رسيد طلبش نزد پيامبر (ص ) آمد و آن حضرت امكان پرداخت حق او را نداشت ، آن مرد با رسول خدا (ص ) به درشتى سخن گفت : اصحاب قصد او را كردند؛ پيامبر (ص ) فرمود: او را واگذاريد، زيرا صاحب حق را گرفتارى است .)) (83)
هر وقت بين طلبكار و بدهكار سخنى رد و بدل شود، احسان اقتضا مى كند كه ميل بيش از حد متوسط به سمت كسى باشد كه بدهكار است ، زيرا كسى كه وام مى دهد از روى بى نيازى است ولى كسى كه وام مى گيرد از روى نياز وام مى گيرد؛ همچنين شايسته است كه به مشترى بيشتر كمك كنند، زيرا فروشنده دلبستگى به كالا ندارد، بلكه طالب فروش و منفعت آن است ولى خريدار نيازمند به آن است . اين شيوه بهتر است مگر آن كه بدهكار از اندازه خود تجاوز كند كه در اين صورت ، كمك به او در جلوگيرى از تجاوز اوست و در نتيجه كمك به طلبكار است . زيرا پيامبر (ص ) فرمود: (( برادرت را - چه ظالم باشد و چه مظلوم - يارى كن ، پرسيدند: چگونه ظالم را يارى كنند؟ فرمود: جلوگيرى وى از ظلم يارى كردن به اوست .)) (84)
پنجم ، اين كه كالا را از خريدارى كه تقاضاى پس گرفتن آن را دارد، پس بگيرد، زيرا كسى درخواست پس گرفتن چيزى نمى كند، مگر آن كه پشيمان باشد و از خريد جنس احساس ضرر و زيان كند. بنابراين سزاوار نيست كه فروشنده بر خود بپسندد كه سبب زيان برادر مسلمان خويش شود. پيامبر (ص ) فرمود: (( هركس از خريدار پشيمانى كالايش را باز پس بگيرد - خداوند در روز قيامت از لغزش او درگذرد - و يا خدا از وى درگذرد همان طورى كه او گذشت كرده است .)) (85)
مى گويم :
از طريق شيعه ، روايتى در كافى آمده است : (( رسول خدا (ص ) به حكيم بن حزام ، اجازه تجارت داد تا اين كه قول داد، از خريدارى كه پشيمان شود، جنس را باز پس ‍ بگيرد و به بدهكار تنگدست مهلت دهد و حق را چه كامل و چه ناقص ‍ بگيرد.)) (86)
از امام صادق (ع ) است : (( هر بنده خدا كه در معامله اش ، كالا را از مسلمانى بازپس ‍ بگيرد، خداوند در روز قيامت از لغزش او درگذرد.)) (87)
غزالى گويد :
(( ششم ، در معامله خود قصدش اين باشد كه با گروهى از تهيدستان به نسيه معامله كند و در همان حال تصميم بگيرد تا وقتى كه توانگر نشوند مطالبه نكند، زيرا در ميان پيشينيان صالح كسانى بوده اند كه دو دفتر حساب داشتند، يكى از آنها وضعش ‍ نامعلوم و در آن اسامى كسانى از ناتوانان و تنگدستان بود توضيح آن كه فقير غذا و ميوه اى را مى بيند و هوس مى كند و مى گويد: - به طور مثال - پنج پيمانه از اين متاع مى خواهم ولى پول همراهم نيست . فروشنده مى گويد: بگير و هر وقت داشتى پولش را بده و اين شخص از نيكان نيست ، بلكه آن كسى از نيكان به شمار مى آيد كه نام او را در دفتر اصلا ننويسد و آن را قرض محسوب نكند بلكه بگويد: هر چه مى خواهى بگير و اگر خداوند به تو داد، ادا كن ، اگرنه آن را به تو حلال كردم و تو آزادى ، اين بود راه هاى تجارت پيشينيان كه امروزه از بين رفته و هركس اقدام به اين كارها بكند در حقيقت اين سنت را زنده كرده است .
خلاصه ، تجارت وسيله آزمايش مردان است كه بدان وسيله ديانت و تقواى مرد آزموده مى شود، از اين رو گفته اند:
نبايد پيراهن وصله دار و يا پوشش بلند مردى كه تا بالاى پايش آويخته و يا پيشانى او كه در آن اثر برجسته اى پديدار است ، فريبت دهد، بلكه در برابر پول گمراهى و يا پرهيزگارى او را مورد توجه قرار بده .
از اين روست كه گفته اند: هرگاه همسايه هاى كسى در شهر و ديار او و همراهان او در سفر و طرفهاى معامله با او در بازارها از وى تعريف كنند، از خوبى و درستى او نپرسيد.
در نزد يكى از بزرگان كسى شهادت داد. وى گفت : كسى را بياور كه تو را بشناسد، او مردى را آورد كه از او به نيكى ياد كرد؛ پرسيد: آيا تو همسايه نزديك او هستى كه رفت و آمد او را مى دانى ؟ گفت : خير، پرسيد: در مسافرتى هم سفر بودى كه رفتار او را در سفر دليل بر مكارم اخلاق وى مى دانى ؟ گفت : خير. پرسيد: آيا به درهم و دينارى با او معامله كرده اى كه بدان وسيله پى به پرهيزگارى اين مرد برده اى ؟ گفت : خير، آنگاه گفت : من تصور مى كنم كه تو او را ديده اى در مسجد ايستاده ، در حالى كه با خواندن قرآن همهمه مى كند و آواز مى دهد گاهى سرش را بالا مى برد و گاهى پايين مى آورد؟ گفت : آرى همين طور است ، آن بزرگ گفت : برو، تو اين مرد را نمى شناسى و به آن مرد گفت : برو كسى را نزد من بياور كه تو را بشناسد.
باب پنجم : در دلسوزى تاجر نسبت به امور مربوط به دين و اهتمام به آخرتش
سزاوار نيست كه امر معاش تاجر، او را از معادش باز دارد و در نتيجه عمرش ضايع و كالايش زيانبار باشد؛ زيرا آنچه در دنيا نصيب او مى شود، با آنچه از منفعت اخروى از دست مى دهد برابرى نمى كند و در نتيجه از جمله كسانى مى شود كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت مى خرند، بلكه عاقل بايد، دلسوز خويش باشد و دلسوزى او بر خود به وسيله حفظ سرمايه ، ميسر است و سرمايه او، دين او و تجارت در فضاى دين است .
يكى از پيشينيان مى گفت : سزاوارترين چيز براى عاقل همان است كه بيش از هر چيز دنيا به آن نياز دارد و ضرورى ترين چيز در دنيا همان است كه در تجارت آخرت به او كمك كند. خداى تعالى مى فرمايد: (( و لا تنس نصيبك من الدنيا )) (88) يعنى در دنيا بهره ات را درباره آخرت فراموش مكن ، زيرا دنيا كشتزار آخرت است و در آنجا نيكيها و بديها فراهم مى شود. اما دلسوزى تاجر نسبت به دين خود با رعايت هفت چيز ميسر مى شود:
اول ، حسن نيت و عقيده در آغاز كار تجارت ، كه بايد نيتش حفظ آبرو و خوددارى از گدايى به وسيله تجارت و بريدن طمع از مردم ، و بى نيازى با كسب حلال از ايشان و كمك گرفتن از امكانات كسب براى امور دينى و فراهم كردن هزينه خانواده باشد تا بدان وسيله در شمار مجاهدان قرار بگيرد؛ و بايد اعتقادش خير خواهى نسبت به مسلمانان باشد و براى ديگران دوست بدارد آنچه براى خود دوست مى دارد و قصدش - چنان كه قبلا گفتيم - در معاملات پيروى از طريق عدل و احسان باشد و بايد درباره آنچه در بازار مى بيند تصميم بگيرد كه امر به معروف و نهى از منكر كند و چون اين عقايد و نيات را در دل داشت كارش در راه آخرت خواهد بود، پس اگر مالى كسب كرد در حقيقت ، زيادى است و اگر در دنيا ضرر كند، در آخرت سود خواهد برد.
دوم ، هدفش در صنعت و يا تجارتى كه مى كند اداى واجبى از واجبات كفايى باشد، زيرا اگر مردم تجارت و صنعت را ترك گويند زندگيها فلج و مردمان نابود شوند.
بنابراين مرتب شدن امور جامعه بستگى به هميارى همگان دارد و بايد هركسى كارى را عهده دار شود، و اگر همگى به يك صنعت رو آورند، باقى كارها تعطيل خواهد شد و همه مردم نابود مى شوند و بعضى از مردم ، اين سخن پيامبر (ص ): (( اختلاف امتم رحمت است )) (89) را بر اين مورد حمل كرده اند، يعنى اختلاف همت مردم در صنعتها و حرفه هايشان ؛ بعضى از صناعات مهمند و برخى از آنها چندان مورد نياز نيست ، چون مربوط به رفاه طلبى و آسايش در دنيا مى شود. پس ‍ بايد به صناعات مهمى اشتغال پيدا كند تا در اقدام به آن مشكلى را از نظر دينى از مسلمانان حل كند و بايد از شغل نقاشى و ريخته گرى و گچكارى ساختمان و زينتكارى و هرچه باعث آرايش دنيا شود، دورى كند زيرا دينداران همه اينها را بد مى دانند، اما ساختن ابزار موسيقى و آلاتى كه استعمال آنها حرام است ، اجتناب از آنها از قبيل ترك ظلم است و از آن جمله است دوختن قباى ابريشمى براى مردان و ريخته گرى هر نوع مركب از طلا و يا انگشترهاى طلا براى مردان كه تمامى اينها از گناهان است و گرفتن مزد براى آنها حرام مى باشد و قبلا گفتيم كه فروختن طعام و كفن فروشى مكروه است ، زيرا باعث مى شود صاحبان اين شغلها منتظر مرگ مردم و نيازمندى آنان - به خاطر گرانى نرخ - باشند و قصابى نيز به خاطر قساوت قلبى كه به همراه مى آورد، و حجامت و رفتگرى به دليل آلودگى و كثافت آن و همچنين دباغى و نظاير آن مكروه است . ابن سيرين واسطه گرى و دلالى را نيز مكروه دانسته و قتاده اجرت گرفتن دلال را مكروه مى داند و شايد سبب كراهت آن باشد كه دلال كمتر اتفاق مى افتد كه دروغ نگويد و اغلب از كالا به خاطر تبليغ ، تعريف مى كند و براى اين كه اين عمل حد و اندازه اى ندارد، گاهى اجرت كم و گاهى زياد است و مقدار اجرت به عمل مربوط نمى شود، بلكه بايد به مقدار زحمت توجه شود، و علما خريد حيوان را براى تجارت نيز مكروه دانسته اند، زيرا خريدار نمى خواهد حكم الهى - يعنى مرگى كه ناگزير در پى آن است - جارى شود. بعضى گفته اند: حيوان را بفروش و زمين و نظاير آن چيزهايى بى جان را بخر، و صرافى را مكروه دانسته اند، زيرا در عمل صرافى بدور ماندن از ريزه كاريهاى ربا، دشوار است و از طرفى صرافى در حقيقت ، جستن صفات دقيق در چيزهايى است كه توجهى به جنسيت آنها نيست ، بلكه توجه به رايج بودن آنهاست و كمتر اتفاق مى افتد كه صراف سودى ببرد، مگر با تكيه بر ناآگاه بودن طرف معامله نسبت به صفات دقيق پول ؛ و صراف هر چند كه محتاط باشد، كمتر اتفاق مى افتد كه از ربا برى بماند. و براى صراف و ديگران شكستن درهم و دينار سالم كراهت دارد، مگر جايى كه در مرغوبيت آن شك داشته باشد و يا در وقت ضرورت كه مانعى ندارد؛ و علما تجارت لباس پنبه و كتانى را مستحب دانسته اند. سعيد بن مسيب گويد: هيچ تجارتى در نزد من محبوب تر از تجارت لباس پنبه اى و كتانى نيست به شرط آن كه در آن سوگند خوردن نباشد، و در روايت آمده است : (( بهترين تجارت شما لباس ‍ پنبه اى و كتانى است و بهترين صناعت شما پوست و چرم و چرم دوزى است .)) (90)
در حديث ديگرى آمده است : (( اگر اهل بهشت تجارت داشتند هر آينه پارچه پنبه و كتان تجارت مى كردند و اگر اهل دوزخ تجارت داشتند هر آينه شغل صرافى را قبول مى كردند.)) (91)
بيشتر كارهاى نيكان از مردمان پيشين ده صنعت بود: صنعت پوست دوزى ، تجارت ، باربرى ، دوزندگى ، كفش دوزى ، لباسشويى ، كفش فروشى ، آهنگرى ، شكار و صيد در خشكى و دريا و كاغذ فروشى . و چهار تن از صاحبان مشاغل در نظر مردم ، از آنان به ضعف فكرى ياد مى شود: بافندگان ، پنبه فروشان ، ريسندگان و آموزگاران ؛ و شايد از آن جهت باشد كه غالبا برخورد اين اشخاص با زنان و كودكان است و برخورد با افراد ضعيف العقل باعث ضعف عقل مى شود، چنان كه سر و كار با خردمندان باعث فزونى عقل مى گردد.
از مجاهد نقل شده است كه مريم (ع ) در جستجوى عيسى (ع ) بود. به بافندگانى گذر كرد و از آنها راه را پرسيد، و آنان او را به غلط راهنمايى كردند. مريم گفت : (( خداوندا بركت را از كسب ايشان بردار و آنان را با تنگدستى از دنيا ببر، و در نظر مردم بى ارزش گردان )) و دعاى مريم (ع ) به اجابت رسيد. پيشينيان گرفتن اجرت براى كارهايى از قبيل عبادات و واجبات كفايى نظير غسل اموات و دفن مردگان و اذان گفتن را مكروه مى دانستند، هر چند كه حكم اجير شدن در اين امور را صحيح مى شمردند؛ همچنين اجرت گرفتن براى آموزش قرآن و علوم شرعى را مكروه مى دانستند؛ زيرا حق اين اعمال آن است كه بدان وسيله آخرت كسب شود. بنابراين گرفتن اجرت بر اين اعمال عوض كردن دنيا با آخرت است پس چنين كارى پسنديده نيست .))
مى گويم :
بيشتر مواردى را كه غزالى از صناعات مكروهه ذكر كرده از طريق اهل بيت (ع ) نيز كراهت آنها رسيده و علاوه بر آنها برده فروشى نيز آمده است به اين دليل كه رسول خدا (ص ) فرمود: (( بدترين مردم كسى است كه مردمان را بفروشد.)) (92)
از حسان معلم نقل شده كه مى گويد: (( از امام صادق (ع ) درباره تعليم پرسيدم ، فرمود: براى تعليم مزد نگير؛ عرض كردم : براى تعليم شعر و نامه نگارى و نظاير اينها با ايشان شرط مزد بكنم ؟ فرمود: آرى ، پس از آن كه كودكان در نزد تو، از نظر آموزش يكسان باشند و يكى را بر ديگرى برترى ندهى .)) (93)
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: (( معلم براى مزد تعليم نمى دهد، اما اگر هديه اى به او بدهند، قبول مى كند.)) (94)
از آن حضرت درباره خريد و فروش قرآن پرسيدند: فرمود: (( كتاب خدا را نخر، بلكه آن آهنى را كه براى باز و بسته كردن به قرآن مى آويزند و جلد و دفتر را خريدارى كن و بگو اين را از تو به اين قدر مى خرم .)) (95)
و در روايت ديگرى آمده است : (( قرآن را بخرم در نظر من بهتر از آن است كه آن را بفروشم .)) (96)
درباره مردى پرسيدند كه يك دهم بهاى قرآنها را به صورت طلا مى گرفت ، فرمود: (( كار خوبى نيست ، اما آن مرد گفت : آخر اين راه زندگى من است ، فرمود: اگر اين كار را ترك كنى خداوند راهى براى زندگى تو فراهم مى كند.))
(97) و از آن حضرت است كه فرمود: (( زن آوازه خوان از رحمت خدا بدور است و هر كس از كسب او تغذيه كند نيز از رحمت خدا دور است )) (98) و در روايت ديگرى آمده است : (( كسب زن خواننده اى كه عروسها را همراهى كند، اشكالى ندارد.)) (99)
در روايت ديگرى آمده است زن خواننده اى كه مردها به مجلس او درآيند حرام است ، اما زنى كه به عروسيها دعوت شود اشكالى ندارد، و همان است معناى قول خداى تعالى : (( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه . )) (100)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( مزد گرفتن زن نوحه گر كه براى ميت نوحه سرايى مى كند اشكالى ندارد.)) (101)
از آن حضرت نقل است : (( از اجرت گرفتن قارى قرآن كه تنها به شرط مزد قرائت مى كند نهى شده است .)) (102)
از آن حضرت نقل شده كه از او پرسيدند: چه بسا كه مردى را ماءموريت مى دهيم تا براى ما زمين و يا چهارپا، غلام و يا خدمتگزارى را بخرد و براى او مبلغى تعيين مى كنيم ؟ امام صادق (ع ) فرمود: مانعى ندارد.)) (103)
از ابوجعفر (ع ): (( درباره كسب حجامت پرسيدند، فرمود: اگر شرط مزد نكند اشكالى ندارد.)) (104)
در روايت ديگرى آمده است : (( بر تو باكى نيست كه با حجامت كننده شرط كنى و درباره مزد كارش چانه بزنى بلكه براى او كراهت دارد و بر تو باكى نيست .)) (105)
غزالى گويد :
(( سوم ، آن كه بازار دنيا او را از بازار آخرت باز ندارد؛ بازارهاى آخرت همان مسجدهايند. خداى تعالى فرموده است : (( رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه ؛ )) (106) و نيز فرموده است : (( فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه ...)) (107)
بنابراين شايسته است كه اول روز را تا وقتى كه وارد بازار مى شود براى آخرتش قرار دهد و همواره مسجد برود و به اذكار و اوراد بپردازد، و پيشينيان صالح اول و آخر روز را به امور مربوط به آخرت و وسط روز را به تجارت اختصاص مى دادند، به طورى كه بامدادان كسى حليم و كله پاچه نمى فروخت ، مگر كودكان و اهل ذمه ، زيرا مردم مسلمان در آن وقت در مساجد بودند.
در خبر است : (( وقتى فرشتگان در اول و آخر روز، نامه عمل بنده اى را بالا مى برند؛ اگر در اول و آخر آن ذكر خدا و كار خيرى باشد خداوند هر عمل بدى را كه در آن ميان باشد مى آمرزد.)) (108)
وانگهى هرگاه وسط روز صداى اذن را براى نماز ظهر و عصر شنيد، سزاوار است كه پى شغل نرود و از جا بلند شود و هر كارى كه دارد بگذارد تا فضيلت تكبيرة الاحرام اول وقت را با امام جماعت از دست ندهد كه تمام دنيا با آنچه دارد با آن برابرى نمى كند؛ و از نظر بعضى از علما اگر در نماز جماعت حاضر نشود گنهكار است . پيشينيان به هنگام اذان به مساجد مى شتافتند و بازارها را به بچه ها و اهل ذمه وا مى گذاشتند و در اوقات نماز به مبلغ ناچيزى كسى را براى نگهدارى مغازه ها اجير مى گرفتند و امرار معاش ايشان اين گونه بوده است . در تفسير قول خداى تعالى : (( لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه ؛ )) آمده است كه آنان آهنگران و چرمدوزان بودند؛ و چنان بوده كه هرگاه يكى از ايشان پتكى را بلند كرده بود و يا درفش را در چرم فرو برده بود و اذان را مى شنيد، درفش را از سوراخ چرم در نمى آورد و پتك را بر نمى گرداند و آنها را كنارى مى انداخت و به سراغ نماز مى رفت .))
مى گويم :
از طريق شيعه درباره اين آيه شريفه آمده است : (( ايشان بازرگانانى هستند كه بازرگانى و داد و ستد آنان را از ياد خدا باز نمى دارد؛ هرگاه وقت نماز فرا رسد، حق خدا را درباره نماز ادا كند.)) (109)
غزالى گويد :
(( چهارم آن كه به اين مقدار اكتفا نكند، بلكه در بازار نيز همواره به ياد خدا باشد و به تسبيح و تهليل مشغول باشد، زيرا ياد خدا در بازار در ميان غافلان به فضيلت بيشترى دارد. پيامبر (ص ) فرمود: (( كسى كه در ميان غافلان به ياد خداست همانند مبارزى است كه در ميان فراريان از جنگ باشد و مانند زنده در بين مردگان است .)) ؛ و به عبارت ديگر (( همانند درخت سرسبزى در ميان گياهان خشك است .)) (110)
پيامبر (ص ) فرمود: (( هر كس وارد بازار شود و بگويد: (( لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد، يحى و يميت و هو حى لا يموت ، بيده الخير، و هو على كل شى ء قدير، )) خداوند برايش دو هزار هزار حسنه بنويسد.)) (111)
مى گويم :
از طريق شيعه ، روايتى ، در كافى از حنان ، به نقل از پدرش آمده است كه مى گويد: ابوجعفر (ع ) به من فرمود: (( اى ابوالفضل آيا جايى دارى كه در آن جا بنشينى و با مردم معامله كنى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: هيچ مرد مؤ منى نيست كه شب و روز به محل كار خود و بازار برود و موقعى كه قدم در بازار مى گذارد، بگويد: (( اللهم انى اسئلك من خيرها و خير اهلها )) مگر اين كه خداوند عز و جل فرشتگانى را بگمارد كه او را تا وقتى كه به منزلش بر مى گردد، حفظ كنند و به او بگويد: من تو را امروز به اذن خداى عز و جل از شر بازار و اهل بازار حفظ كردم و امروز از خير آن و خير مردم آن به تو روزى دادم ، و موقعى كه در جاى خود مى نشيند بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله اللهم انى اسئلك من فضلك حلالا طيبا و اعوذ من ان اظلم او اظلم ، و اعوذ بك من صفقة خاسرة و يمين كاذبة . )) پس اگر اين كلمات را بگويد، فرشته اى كه موكل به اوست ، گويد: مژده باد تو را كه امروز كسى در بازار پر بهره تر از تو نيست ، تو بر حسنات شتافتى و بديها را از خودت محو كردى ، بزودى آنچه خداوند نصيب تو كرده به طور فراوان ، حلال و پاك ، با بركت به تو خواهد رسيد.)) (112)
از امام صادق (ع ) است كه فرمود: هرگاه كالا و يا چيز ديگر خريدى ، اللّه اكبر بگو (113) و سپس بگو: (( اللهم انى اشتريته التمس فيه من فضلك فصل على محمّد و آل محمّد و اجعل لى فيه فضلا، اللهم انى اشتريته التمس فيه من رزقك فاجعل لى فيه رزقا، و بعد، هر قسمتى را سه بار تكرار كن .)) (114)
غزالى گويد :
(( هركس دنيا را براى كمك به آخرت بطلبد، چگونه ممكن است منفعت آخرت را از دست داده باشد؟ در حالى كه بازار، مسجد و خانه براى او يك حكم دارد، و نجات و خلاصى تنها در گرو تقواست . پيامبر (ص ) فرمود: (( هرجا كه هستى از خدا بترس )) (115). بنابراين ، وظيفه تقوا از كسانى كه خود را براى دين آماده كرده اند در هيچ زمانى گسسته نمى شود، در حالى كه زندگى و زندگانى آنها به تقوا بستگى دارد، زيرا خلاصى و منفعت خود را در اين وظيفه مى بينند. بعضى گفته اند: هر كه خداى تعالى و آخرت را دوست دارد زنده است و هر كه دنيا را دوست بدارد هلاك شده است ، و كسى كه عقل دارد به نسبت دينش جستجو گر و ژرف نگر است و آن كه احمق است صبح و شام در نگرانى به سر مى برد.
پنجم ، زياد به بازار و تجارت حريص نباشد؛ به اين ترتيب كه وى نخستين فردى باشد كه وارد بازار مى شود و آخرين كسى باشد كه از بازار بيرون مى رود و براى تجارت از راه دريا سفر نكند كه هر دوى اينها كراهت دارد و گفته مى شود: (( هر كه سفر دريا كند، در كسب روزى ، نهايت تلاش را كرده است ، و در خبر است : (( جز براى اعمال حج ، عمره و يا جهاد، نبايد به سفر دريا رفت .)) (116)
در خبر است : (( بدترين جاها، بازارهاست و بدترين بازاريها نخستين كسانى هستند كه به بازار وارد و بعد از همه خارج مى شوند.)) (117)
و كمال احتراز آن است كه مواظب باشد هر وقت نيازش برآورده شد از بازار برگردد و به تجارت آخرت مشغول شود. صالحان پيشين چنين بودند؛ بعضى از آنها چنان بودند كه هرگاه يك دانگ استفاده مى كردند، قناعت كرده و باز مى گشتند و بعضى از ايشان بعد از ظهر و برخى پس از عصر بر مى گشتند و بعضى بودند كه فقط يك و يا دو روز در هفته ، كار مى كردند و به همين مقدار بسنده مى نمودند.))
مى گويم :
در كافى از امام صادق (ع ) وارد شده است كه فرمود: (( هر كه در راه كسب بيدار خوابى كشد و چشمش بهره لازم را از خواب نبرد، چنين كسبى حرام است .)) (118)
و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( صنعتگران اگر تمام شب را بيدار خوابى بكشند، حرام است .)) (119)
و از آن حضرت نقل است : (( هر كه روزى كم را ناچيز شمارد، از رزق زياد محروم خواهد شد.)) (120)
در مصباح الشريعه (121) از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( همانا خداى تعالى به بندگانش لطف كرده كه به ايشان اجازه كسب و جنب و جوش در راه زندگى را داده تا وقتى كه از حدود آن تجاوز نكنند و واجبات الهى و سنتهاى پيامبر (ص ) را در تمام حركاتشان ترك نگويند و از دليل توكل عدول ننمايند و در ميدان حرص و آز نايستند. اما اگر از اين دستور سرپيچى كنند و بر خلاف آن حدى كه تعيين شده حركت كنند، از جمله هلاك شوندگانى خواهند بود كه نهايتا جز ادعاهاى دروغين به همراه نخواهند داشت و هر صاحب شغلى كه داراى صفت توكل نباشد، از كسب خويش جز حرام و شبهه چيزى براى خود فراهم نمى كند و نشانه كاسب داراى توكل آن است كه آنچه از كسبش فراهم مى كند ايثار مى نمايد و خود گرسنگى مى كشد و در راه دين انفاق مى كند و نگاه نمى دارد و كسى از طرف خدا اجازه كسب دارد كه خود به كسب مشغول و قلبش به خدا توكل داشته باشد، و هر چند مال در نزد او فراوان باشد او خود را چون امانتدارى مى بيند، و توجه دارد كه بودن آن مال و نبودنش يكسان است ، و اگر آن مال را نگه دارد، براى خدا نگه دارد و اگر انفاق كند، در اجراى امر خداى عز و جل انفاق مى كند و ندادن و دادنش در راه خداست .))
غزالى گويد :
(( ششم ، اين كه نبايد به دورى كردن از حرام اكتفا كند، بلكه بايد از موارد مشتبه و مشكوك و از جاهايى كه احتمال شبهه مى رود بپرهيزد، به فتواها و نظرات ديگران نگاه نكند بلكه به قلبش مراجعه كند؛ اگر نارضايتى در آن ديد، دورى كند، و هرگاه كالاهايى نزد او بردند و مشكوك بود، از آن جويا شود تا وضعيت آن را بداند اگر نه مال شبهه ناك را خورده است ، ما در كتاب حلال و حرام محل وجوب اين پرسش و جستجو را توضيح خواهيم داد؛ بلكه بر تاجر واجب است كه به طرف معامله بنگرد و با كسى كه به ظلم ، خيانت ، سرقت و يا ربا منسوب است معامله نكند و همچنين با سپاهيان و ستمگران نبايد معامله كند و نيز با اصحاب و ياران ظالمان به دليل آنكه معامله با ايشان كمك به ظلم است داد و ستد نكند.
در خبر است : (( هر كه دعا كند كه ظالم زنده بماند در حقيقت معصيت خدا را دوست مى دارد.)) (122)
و در خبر ديگرى است : (( هركس فاسق و تبهكارى را گرامى دارد به نابودى اسلام كمك كرده است .)) (123)
خلاصه آن كه سزاوار است مردم در نظر او به دو گروه تقسيم شوند؛ يك گروهى كه با آنها مى توان معامله كرد و گروه ديگر كه با آنان نمى شود معامله كرد ليكن در اين زمان گروهى كه بتوان با آنها معامله كرد كمترند از گروهى كه نمى توان با آنها معامله كرد.
بكى از بزرگان مى گويد: زمانى بر مردم بيايد كه مرد وارد بازار شود و بگويد: به نظر شما با چه كسى از مردم من مى توانم معامله كنم ؟ در جواب گفته مى شود: با هركه مى خواهى معامله كن ، سپس زمانى ديگر فرا رسد كه بگويند: با هر كه مى خواهى معامله كن جز فلانى و فلانى ؛ و سپس زمانى ديگرى بيايد كه بگويند: جز با فلانى و فلانى با كس ديگر معامله نكن و از آن مى ترسم كه زمانى فرا رسد كه اين مقدار نيز از بين برود، و گويا واقع شده آنچه او از وقوع آن مى ترسيد (( (انا اللّه و انا اليه راجعون ). ))
هفتم ، شايسته است تا تمام جنبه هاى معامله خود را با هر يك از طرفهاى معامله در نظر بگيرد، زيرا خداوند ناظر بر اعمال اوست و او در معرض حساب قرار دارد پس ‍ بايد براى روز حساب و روز جزا در تمام گفتار و رفتارش ، جوابى آماده كند كه چرا آن كار را كرده و براى چه نكرده است .
مى گويند: در روز قيامت : تاجر را با تمام افرادى كه به آنان چيزى فروخته است نگاه مى دارند و از هر كدام به تعداد كسانى كه با آنان معامله كرده است حساب مخصوصى مى كشند.
اين بود واجباتى كه شخص كاسب در معامله اى كه انجام مى دهد از عدالت ، احسان و دلسوزى براى دين بايد رعايت كند، پس اگر تنها به عدالت اكتفا كند از صالحان خواهد بود، و اگر علاوه بر آن ، احسان را نيز رعايت كند، از جمله مقربان درگاه خدا خواهد بود، و اگر علاوه بر اينها وظايفى را كه در باب پنجم گفتيم رعايت كند از جمله صديقين خواهد بود.
اين بود پايان گفتار در كتاب آداب كسب و معاش از بخش مربوط به عادات از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) و به دنبال آن - اگر خداى تعالى بخواهد - كتاب حلال و حرام مى آيد و سپاس خداى را اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و درود بر محمّد (ص ) و اهل بيت او باد.

پي‌نوشت‌ها:

58- قصص / 77: همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است ، نيكى كن .
59- نحل / 90: خداوند به عدل و احسان ... فرمان مى دهد.
60- اعراف / 56: زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است .
61- اين حديث را طبرانى در الكبير از امامه - چنان كه در الجامع الصغير باب غين آمده - به سند ضعيف ، نقل كره است .
62- كافى ، ج 6، ص 153، شماره هاى 14 و 15.
63- كافى ، ج 6، ص 153، شماره هاى 14 و 15.
64- همان ماءخذ، ص 154؛ شهيد اول در دروس مى گويد: سود بردن مؤ من از مؤ من مكروه است ، مگر آن كه بيش از صد درهم خريد كند كه در اين صورت به قدر خرج روزش سود مى برد و يا آن كه براى تجارت بخرد كه در آن صورت بايد مدارا كند و يا اين كه براى ضرورتى باشد. از امام صادق (ع ) نقل است كه فرمود:
(( در زمان غيبت قائم (ع ) سود گرفتن از مؤ من اشكالى ندارد ولى در زمان حضور آن حضرت ، سود مكروه است و سود بردن از كسى كه وعده احسان به وى داده شده و مدح و ذم بيع براى طرفين معامله مكروه است .
65- همان ماءخذ، ص 152، شماره 9؛ اصحاب (علماى شيعه ) اين حديث را حمل بر كراهت كرده اند.
66- همان ماءخذ، ص 153، شماره 19.
67- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 71 چنين نقل كرده : (( خدا بيامرزد مردى را كه به وقت فروش ، خريد و در وقت مقتضى بخشنده باشد.)) حاكم نيز در مستدرك ، ج 2، ص 54 همين طور نقل كرده است .
68- اين حديث را ترمذى حكيم در نوادر به نقل از عبيداللّه بن حسن از پدر و او از جدش (ع ) نقل كرده و ابويعلى مرفوعا از حسين بن على (ع ) روايت كرده و خطيب در تاريخ ، ج 3، ص 180 از پيامبر 0ص ) نقل كرده است .
69- كافى ، ج 4 ص 496، شماره 3.
70- اين حديث اندكى پيش از بخارى و ديگران نقل شد.
71- اين حديث را بيهقى در الشعب ، و طبرانى در الكبير و احمد در مسند خود - به طورى كه در الجامع الصغير آمده است - به نقل از ابن عباس به سند حسن ، نقل كرده اند.
72- احمد اين خبر را به عبارت ديگر، در مسند خود از حديث ابى اليسر كعب بن عمرو و مسلم بن سند صحيح خود، ج 4 ص 32 نقل كرده است .
73- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 72 نقل از حذيفه به گونه اى كه در متن است و نيز حاكم در مستدرك ، ج 2، ص 28 و بيهقى در سنن كبرى ، ج 5، ص 356 نظير آن را نقل كرده اند.
74- اين حديث را ابن ماجه در شماره 2418 نقل كرده است .
75- اين حديث را نيز ابن ماجه به شماره 2431 و كلينى در كافى ، ج 4، ص 33 از قول امام صادق (ع ) نقل كرده اند.
76- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 151 و مسلم در ج 4، ص 30 از حديث كعب بن مالك و ابن ماجه به شماره 2429 در كتابهاى خود نقل كرده اند.
77- اين حديث را حاكم در ج 2، ص 32 از قول ابوهريره بعد از اين عبارت (( (( يحاسبك اللّه حسابا يسيرا)) نقل كرده و ابن ماجه نيز به شماره 2421 از وى و از عايشه اين چنين نقل كرده است .
78- كافى ، ج 5، ص 100.
79- در بعضى نسخه هاى كافى به جاى (( (( استقصيت منه )) )) با ضاد نقطه دار (( (( استقضيت منه )) )) يعنى از او حقم را مطالبه كردم ، آمده است . و در روايتى هم كه خواهد آمد همين طور است .
80- كافى ، ج 5، ص 100.
81- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 145 از قول ابوهريره نقل كرده است .
82- اين حديث را نسائى در سنن 7 ج 7، ص 316 و احمد در مسند، ج 6، ص 99 و 131 با اندك تفاوتى از قول عايشه نقل كرده اند. و در كافى ، ج 5، ص 95 با عبارت ديگرى آمده است .
83- اين حديث را بخارى در صحيح ، ج 3، ص 147 از حديث ابوهريره نقل كرده است .
84- اين حديث را دارمى در سنن ، ج 2، ص 311 در حديثى از جابر و - به طورى كه از الجامع الصغير آمده - ابن عساكر نيز به سند حسن نقل كرده است .
85- اين حديث را ابن ماجه به شماره 2199 نقل كرده و ابن داوود در ج 2، ص 246 و حاكم در ج 2، ص 45 و بيهقى در ج 6، ص 27 از سنن و احمد در ج 2، ص 252 نظير آن را آورده اند.
86- كافى ، ج 5، ص 151، شماره 4.
87- كافى ، ج 5، ص 153، شماره 161.
88- قصص / 77: بهره ات را از دنيا فراموش نكن .
90- اين حديث را مقدسى در كتاب الحجه و بيهقى در رساله اشعريه بدون سند نقل كرده اند و حليمى ، قاضى حسين ، امام الحرمين و ديگران آن را آورده اند و شايد اين حديث در كتب بعضى از حافظان نقل شده باشد كه به ما نرسيده و اين حرفى است كه سيوطى در الجامع الصغير گفته است و خبر را صدوق در المعانى ، ص 157 نقل كرده و به فرض درستى صدور آن محتمل است كه مقصود از اختلاف آمد و رفت و كنايه از ديد و بازديد و مهمانى باشد چنان كه در آيه (( (( ان فى اختلاف الليل و النهار)) )) يعنى در پى هم آمدن شب و روز و در سخن ائمه (ع ) (( (( و مختلف الملائكه )) )) به معناى پياپى آمدن فرشتگان است .
90- اين حديث را صاحب الفردوس - به طورى كه در المغنى آمده - از اميرالمؤ منين (ع ) نقل كرده است .
91- اين حديث را ابومنصور ديلمى در مسند الفردوس - به طورى كه در المغنى آمده است - به سند ضعيفى از قول ابوسعيد نقل كرده است .
92- اين روايت را در ضمن جعفريات به اسناد خود از پيامبر (ص ) نقل كرده است همچنان كه در مستدرك الوسائل ،
ج 2، ص 431 و در تهذيب ، ج 2، ص 109 آمده است .
93- كافى ، ج 5، ص 121؛ شهيد - رحمه اللّه - در دروس مى گويد: اگر براى مازاد بر واجب از فقه و قرآن ، كسى مزد بگيرد، جايز است اما كراهت دارد، و با قرار داد و شرط مزد، كراهت شديد دارد اما حرام نيست ، و اگر كسى اجير شود تا قرآن را بخواند و ثواب آن را به مرده و يا زنده اى هديه كند، حرام نيست ، هر چند كه ترك آن بهتر است ، و اما اين كه فرمود: (( همه كودكان در نزد تو يكسان باشند)) در قول مشهور بر استحباب حمل شده است .
94- تهذيب ، ج 2، ص 110؛ استبصار، ج 3، ص 66.
95- كافى ، ج 5، ص 121، شماره 2 و 3.
96- كافى ، ج 5، ص 121، شماره 2 و 3.
97- تهذيب ، ج 2، ص 110.
98- كافى ، ج 5، ص 120، شماره 2 و 6؛ تهذيب ، ج 2، ص 108.
99- كافى ، ج 5، ص 120، شماره 2 و 6؛ تهذيب ، ج 2، ص 108.
100- لقمان / 5: بعضى از مردم سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روى نادانى گمراه سازند؛ كافى ، ج 5، ص 119.
101- تهذيب ، ج 2، ص 108.
102- همان ماءخذ، ص 112.
103- همان ماءخذ، ص 114.
104- كافى ، ج 5، ص 115.
105- همان ماءخذ، ص 116، شماره 4؛ شهيد ثانى در مسالك گويد: حجامت با شرط مزد براى عمل چه تعيين كند و چه نكند، كراهت دارد اما اگر مشروط نكند - هر چند كه بعدا چيزى بدهند - چنان كه اخبار دلالت دارند، مانعى ندارد، اين راجع به حجامت كننده ، اما كسى كه حجامت مى شود بعكس اگر بدون شرط باشد مكروه ات و اگر نه مكروه نيست .
106- نور / 36 و 37: مردانى كه نه تجارت و نه معامله آنها را از ياد خدا... غافل نمى كند. در خانه هايى كه خداوند اذن داده تا ديوارهاى آن را بالا ببرند و نام خدا در آن برده شود...
107- نور / 36 و 37: مردانى كه نه تجارت و نه معامله آنها را از ياد خدا... غافل نمى كند. در خانه هايى كه خداوند اذن داده تا ديوارهاى آن را بالا ببرند و نام خدا در آن برده شود...
108- اين حديث را ابويعلى با مقدارى اختلاف به طورى كه در المغنى آمده است - از قول انس به سند ضعيف نقل كرده است .
109- كافى ، ج 5، ص 154؛ (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 362.
110- اين خبر در جلد دوم ، صفحه 267 از طبرانى و ديگران گذشت .
111- اين روايت را ابن سنى در كتاب عمل اليوم و الليله ، ص 51 از قول ابن عباس نقل كرده است .
112- كافى ، ج 5، ص 156.
113- يعنى پس از خريد، همان طورى كه از مضمون دعا و سخن دانشمندان استفاده مى شود. 114- كافى ، ج 5، ص 156.
115- اين حديث را احمد و ترمذى و بيهقى از ابوذر با عبارت (( هرجا كه باشى )) نقل كرده اند، و همچنين معاذ و حاكم تنها از ابوذر نقل كرده اند ولى ابن عساكر - چنان كه در الجامع الصغير آمده است - از انس نقل كرده است .
116- اين حديث را ابوداوود در سنن ، ج 2، ص 6 از قول عبداللّه بن حمزه نقل كرده است .
117- اين حديث را ابونعيم در كتاب حمرة المساجد از قول ابن عباس چنين نقل كرده : (( مبغوضترين جاها نزد خدا بازارها است و مبغوضترين بازاريها در نزد خدا كسانى هستند كه پيش از همه وارد بازار و بعد از همه خارج شوند.)) - المغنى - اول حديث را حاكم در مستدرك ، ج 2، ص 8 نقل كرده است .
118- كافى ، ج 5، ص 1278، در بعضى نسخه ها به جاى حظها، حقها (حق چشم ) آمده ؛ تهذيب ، ج 2، ص ‍ 111.
119- كافى ، ج 5، ص 127.
120- اين حديث قبلا گذشت .
121- باب هشتاد و نهم .
122- عراقى گويد: اين حديث را به صورت مرفوع نديده ام بلكه آن را ابن ابى الدنيا در كتاب الصمت از قول حسن نقل كرده است و غزالى نيز در آفات اللسان همين طور روايت كرده است .
123- در هيچ اصلى به اين روايت برخورد نكردم .

منبع: كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء ))